خلاقیت

خلاقیت  در افراد متفات است   اما خروجی آنها یکسان است.

بیشتر   کودکان    خلاقان بزرگی هستندکه   به دلیل کوچکی جثه     نبوغشان چندان جدی گرفته نمی شوند . 

هنگامیکه  که این کودکان  رشد جسمی و سنی می کنند  به  مردان و یا زنانی  بالغ  تبدیل می شوندکه   شکل گیری شخصیت آن ها  از دوران  از شبح   تربیت و تعلیم   دوران کودکیشان فرمان میگیرد   .

 افرادی که      کودکیخود را   با   سرکوب  نهیب سپری کرده اند حتی در اوج اقتدار نیز     مانع رشد  دیگران می شون آنه نمی  توانند به راحتی از کمند گذشتهخود  عبور کنن مگر اینکه به گذشته فکر نکنند .

نحوه عبور از گذشته   چندان ساده نیست اما غیر ممکن هم نیست. 

 اگر گذشته را یگ غذای بلعیده شده در معده در نظر بگیرم متوجه می شویمکه هر  بلعی    یک  حاصل پایانی دارد  که  چندش آور است  .   

ما اگر گذشته را    بلع کنیم   در آینده صاحب پایان   آن    خواهیم بود .  

امید واره منظور از پایان را متوجه شده باشید. لذا هیچوقت گذشته را به آینده دعوت نکنید .

      

 این نوشته ادامه دگری دارد که در آتیه ا به آن میپردازیم.

/////

                                                   در کدام سو هستیم 

 نمی توان این نکته را نادیده گرفت که گاهی ما خواسته و یا ناخواسته یا متاثر از یک  توصیه    و یا صرفا    به خاطر هماهنگی با دیگران      در صفوف جماعت سنگ انداز می ایستیم  .

مثالی میزنم 

روزی مردی سخنور  را که سخنان خارج از زمانش بر زبان جاری میکرد     را       به جرم یاوه گویی محاکمه کردند     و برای مجازات او را       بهتیر    چوبی بستند.    داروغه      گروهی را  سنگ بر دست  مقابلش قرار دادند     تا هر یک  به نو بت  به او  سنگ پرت کنند .

 سنگ ها ی پرت شده سر و صورت او را زخمی میکرند   اما او     به حماقت  جماقت   فقط ا لبخند میزد  

 دوستی دادشت  که هم فکر او بود   و مدت های مدیدی  را با او سپری کرده بود  این دوستش   نیز چون دیگران  در این  صف قرار داشت    و منتظرتا  نوبت     پرتاب  او برسد     . هنگامیکه نوبت او  فرارسید    او  به جای سنگ   شاخه گلی را  به زیر پای  او پرت گرد 

مرد سخنور   این بار بر خلاف خنده های قبل شروع کرد به گریستن     دوستش به سمتش رفت و گفت من گل پرت کردم نه سنگ         پس چرا گریه می کنی ؟

 او گفت 

گریه من به خاطرصف ی است که تو در آن قرار داشتی .


مش اسماییل جهانی 

///////////

سالیانی پیش زمانی که حوصله دیدن آ ثار هنری   داشتم   سال های بین 62 تا 70  برای دیدن مجسمه   بزی   که از سازه  فلزی تشکیل شده    و   آن را   به نماتیشگاه هنر های دراماتیک آورده بودند  رفتم  

از تماشای تلفیق نقطه جوش   و  ترکیب میله  های سخت فلزی    که منجر به یک اثر هنری زیبا شده بود    متحیر شدم     .

خالق این اثر هنری و چند آثار دیگر متعلق به    فردی  بود  به   نام  مش اسماییل    که ذوق هنری و استعدا  ذاتی اوحیرت اساتید دانش آموخته را برانگیخته بود   . 

 همنجا از زبان یک استاد دانشگاه  شنیدم     او حتی فاقد  تحصیلات آکادمیک است امااین مانع از آن نشده بود که     در اویل انقلاب حتی در دانشگاه   در حال تدریس  به دانش جویان رشته هنر بوده  

 در یک مساحبه رادیویی  به شوخی گفته بود 

 از هر کسی که خوشم نیاید مجسمه اش را میسازم

 و یک خاطره در همین وصف   تعریف کرد    که مدتی بود    یک هندوانه فروش دوره گرد بعد از ظهر ه ها   با وانت هندوانهاش    به محله آنها می آمده   و با بلند گو  داد میزد    که      هندوانه آورده به شرط چاقو      مش اسماییل گفت او همیشه مزاحم خواب من میشد    و هندوانه فروش هم  هر چند که من و  شهرتم  را میشناخت اما  این آشنایی  تاثیری در مزاحمتش نداشت   و روز ها   همچنان  به کارش ادامه میداد .

 یک روز هنگامیکه مشغول بلند گویی بود سر از پنجره بیرون  کردم و گفتم .

آهای هندونه فروش کاری نکن مجسمه ات رابساز م  وصل کنم تو پارک 

   او خنده اش گرفت و گفت   قول میدم  از این به بعد     تا دویسمتر قبل و سیصد متر بعد     تو بلند گو    لام تا کام     چیزی نگم او    به قولش عمل کرد    و    من    هم مجسمه اش را نساختم .


چند سال بعد یک دانشجو   با الهام  از    این خاطره مجسمه ای ساخت به نام هندانه فروش  .


 چند وقتی را   در جستجویش شدم   تا   از نزدیک با او ملاقتی داشته باشم    ولی     هرگز میسر نشد

  و جند سال بعد اگر اشتباه نکنم  در سال 74  او دیده از حهان فرو بست  و به جهان باقی   رخت دیگری  پوشید   

 حالا آثار او را می توان در بعضی از پارک ها مشاهده نمود .

در خبر گذاری مهر مطلبی خواندم که  در خصوص همین بزفلزی   مطلبی را تیتر کرده بود .

اگر به آن رجوع کنید در  قضاوت با توانایی خود آیا ا می توانید

یک نسخه    کوچکتر  از این اثر    حتی  به کپی   خلق کنید؟ .ء


http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1205171

فرصت ها

فرصتهایی که میروند و دیگر هیچگاه باز نمی گردند 

  این بخشی از نوشته پیشین است و اخیرا از طرف یکی از دوستان باز گردانده شده است بد نیست مروری کنیم و مقداری نیز به آن اضافه نموده تا این دوست عزیزی که چنین کرده پاسخی دریافت کرده باشد .

رفتاری که بسیاری از اشخاص با «فرصتهاو موقعیتهای خود » می‏کنند همواره به رفتار کودکان در کنار دریا شبیه است  کودکان مشت خود را از ماسه‏ها پر می‏کنند و ماسه ها را یا به این سو و یا به ان سو پرت می کنند و گاهی انفدر  این ماسه های نرم و روان را فشارشان می دهند تا دانه‎‏های ماسه یکی یکی از لای انگشتانشان فرو  می ریزند .

گاهی هم  این کودکان ماسه را به هوا  پرت کرده و نتیجتا دانه های ژراکنده شده  به دست باد سپرده می شود اما  مقداری  از همین ماسه که به توسط این کودک پراکنده شده برگشته و به چشم همین کودک فرو می رود .

اگر به کاری که پی برده اید اشتباه است و تکرارش نکنید زیرا ادامه هر کار اشتباهی پشیمانی را در بر دارد .

سعی نکن  به تغییری  رفتارافرادی   که  سالیان سال اینگونه بوده اند اقدام کنی   بدون شک در آینده ای نزدیک خودت در زمره افرادی قرار می گیری که دیگران می خواهند تو را تغییر بدهند.

ماسه های بین انگشتانت را که همان مانده عمر توست به باد هوا میفکن خداوند فرصت ها را با همه بخشایشگریش به دفعات به بندگانش نمی دهد

غرور و کبر را در زمانی که در اریکه قدرت هستی مایه نشاط دیگران قرار بده این بیشترین ثروتی است که می توانی داشته باشی

بدون شک آنچه آموخته ای بیش از آن کس دیگری نیز در کف دارد طول و عرض دانش خود را به رخ دیگران نکش چه بسا در یک مناظره ساده دریابی که بسیار نمی دانی حتی در حد یک نادان .

شادی دیگران را مایه گذران یک روز بدان از اینکه در ان لحظه  این شادی به تو تعلق ندارد بخل نورز و بساط عیش دیگران را  با توطعه و شیطنت به   غم مبدل نساز زیرا در همین ایام است که گرفتاری ها به سراغت می آیند .

به نظر می رسد که



به درستی که کم نیستند این تعداد کودکان و به درستی که زمین و اسمان نیز در این بازی و بی خردی  اربابان زمین چندان هم بیکار نیستند .

شاد

و شاد

باش

تا اگر کاری غیر از این از تو بر نمی آید

مایه آزار دیگران نیز نباشی.

نگران طاسی سرت هم نباش این از ارث پدریت می باشد .


نامردی زنانه

داستان پند آموز

در یک تصادف دو ماشین باهم برخورد کردند ،  تصادف به حدی شدید بود که  هردو ماشین ها به  شدت آسیب دیدند  .اما هر دو راننده  معجزه آسا جان سالم بدر بردند.
آنها به سرعت از ماشین هایشان که اکنون به تلی از اهن قراضه تبدیل شده بود بیرون جستند ، خانم نگاهی به ماشینش کرد و دید که به قولی بیچاره شده است نگاهی به راننده ای که مثل خودش از این ماجرا جان سالم به در برده بود کرد و با هیجان گقت  آه  چه جالب شما  یک مرد هستید، یک مرد واقعی با آنکه همه چیز داغان شده  است  ولی ما کاملا" سالم هستیم .
باید این نشانه ای از یک شانس  برای هر دوی  ما باشد که اینگونه با هم ملاقات کنیم و اگر موافق باشید  می توانیم  از این تصادف نتیجه خوبی عاید هر دوی ما بشود  و یا اینکه ماشین هایمان به کلی از هم پاشیده  شده اما این عمل می تواند به نوعی هر دوی ما را به هم متصل کند و نتیجتا منجر به یک زندگی مشترکی با با صلح و صفا  بین من و شما شود  !
مرد که اینگونه شنید  عصبانیتش فروکش کرد به  خصوص وقتی  از زبان ان زن کلمه  یک مرد واقعی را شنید بود به همین سبب  با هیجان پاسخ داد:بله ،  شما کاملا"  درست میفرمایید شاید این وسیله ای باشد باب آشنایی که سالها به طول بیانجامد  این می تواند  نشانه ای از طرف خدا باشد !
سپس زن ادامه داد و گفت : ببینید یک معجزه دیگر. ماشین من کاملا" داغان شده ولی این شیشه مشروب سالم مانده است .مطمئنا" خدا  هم خواسته که این شیشه مشروب اینگونه  سالم بماند تا  هردوی ما به پاس این آشنایی شادی مان را   تکمیل کنیم و جشن بگیریم.
بعد زن بطری را به مرد داد .
مرد سرش را به علامت تصدیق تکان داد و در بطری را باز کرد و نصف شیشه مشروب را  یک ضرب نوشید .
 با انگشتانش دور لبش را ژاک کرد و شیشه مشروب را به زن برگرداند   .زن  بلافاصله بطری را به مرد برگرداند.
مرد گفت: مگر شما نمی نوشید؟!
زن در جواب گفت: نه . فکر می کنم باید منتظر پلیس باشم.