میزان عشق

 میزان العشق(یک بحث علمی)

بر ارباب علوم پوشیده و مخفی نیست که علمای علم فیزیک ، آلاتی ساخته و میزان هایی وضع کرده اند که حالات و کیفیات گوناگون اجسام و موایع مختلف را به ما نشان می دهد.اسم اغلب این آلات به متر منتهی می شود ؛ مثل ترمو متر ،بارو متر ، دانسیمتر ،پیرو متر و غیره.مثلن برای سنجش دمای بدن کافی است شیشه مدرجی را که میزان الحراره (گرماسنج) می گویند ، در زیر زبان یا بغل یا جای دیگرر فرو ببرند و چند دقیقه انتظار بکشند ، آن وقت جیوه که میان لوله از حرارت کلافه می شود ، راه می افتد و جلوی یک نمره می ایستد و از روی آن درجه ی حرارت تن را می فهمند .یا میزان الهوا از روی فشار بار هوا انقلابات هوا را قبلن تعیین می کند.

حال می خواهیم بدانیم برای این انقلابی که در بدن انسان تولید می شود و عمومن آن را عشق می نامند ، میزانی معین شده و آیا ممکن است میزانی برایش تعیین نمود یا نه؟

در جمعه بازارهای اروپا یک میزان العشق وجود دارد که از روی حرارت دست مایع قرمزی که در شیشه ای هست حرکت میکند و در مقابل درجه هایی می ایستد که جلوی آنها به طور تمسخر نوشته شده:

 عشق پرحرارت یا عشق گول خورده یا عشق شدید و یا گذرنده و غیره و از این قبیل مزخرفات. ولی چنان که ملاحظه میشود این میزان برای تفریح است و صورت عملی و جدی ندارد . زیرا وقتی یک زن و مرد دست یکدیگر را گرفته اند چشم هایشان کلوچه شده و قربان صدقه یکدیگر میروند ما نمیتوانیم به طور تحقیق قیاس بکنیم که تا چه اندازه به هم علاقه دارند و آیا ممکن است علاقه آنها را با هم سنجید یا نه. و البته میزان پرداخت پول هم دلیل نمیشود. چون یک نفر ممکن است متمول باشد و سخاوتمند. و دیگری لات و خسیس.پس از روی پول نمیشود میزانی برای عشق قایل شد. 

اگر بخواهیم حرف های آنها را میزان قرار بدهیم مثل: قربانت بروم , تصدقت بشوم ,برایت من می میرم, خواب به چشمم نمی آید, ترا به قدر یک دنیا دوست دارم, بعد از آنکه آب وصال یا حرمان بر آتش عشق ریخته شد مشاهده خواهیم کرد که همه اظهارات آنها دروغ بوده.پس به طور تحقیق درجه و میزان عشق یک نفر را که بیشتر سرزبان دارد و شارلاتانی هم میکند با یک نفر که پخمه است و کمتر اظهار میکند نمیتوانیم بسنجیم و از یکدیگر تمیز بدهیم. مثلن دو جوان به یک دختر اظهار عشق میکنند. یکی از آنها قنبرک در میاورد اشک میریزد غش و ریسه میرود و بازی در میاورد. ولی دیگری که به قدر او کهنه کار نیست و سرزبان ندارد کلاهش پس معرکه میماند. زیرا به طور تحقیق ضعیفه گول آن جوان چاپلوس را میخورد. در این صورت آیا میتوانیم قضاوت بکنیم که عشق کدامیک از این جوانها نسبت به این ضعیفه بیشتر بود؟ آیا میتوانیم بگوییم که جوان شارلاتان بیشتر این ضعیفه را دوست داشت؟ ولی پیران ما از قدیم گفته اند که: (( تب تند زود عرقش در می آید)) چه بسا اتفاق می افتد که اینطور جوانهای پر حرارت درجه عشقشان فورا تنزل پیدا میکند و به صفر میرسد.البته چون موضوع ما علمی است کاری به نتایج اجتماعی این موضوع نداریم که حق با کدامیک است. و آن دختر خوشبخت یا بدبخت می شود این هم به ما مربوط نیست. فقط میخواهیم میزانی برای عشق این دو نفر پیدا کنیم که اساسش بر روی احساسات باشد. آیا چنین میزانی ممکن است؟ در جواب میگوییم بلی, و آن میزان عبارت است از :((شلاق در ملا عام))! 

ممکن است که خوانندگان محترم موضوع را جدی تصور نکنند.ولی پس از اندکی تامل خواهند دید که موضوع جدی بلکه عملی است و این مقیاس روی احساسات قرار گرفته.برای اثبات مدعای خودمان همان مثال فوق را ذکر میکنیم: حال آن ضعیفه و آن دو جوان را که یکی از آنها شارلاتان و دیگری بی زبان است در نظر بیاوریم. هرگاه برای میزان عشق معشوقه چند ضربه شلاق مثلا ده یا بیست شلاق در ملا عام قایل بشوند آن وقت دو جوان عاشق را حاضر بکنند و به آنها پیشنهاد بکنند. هر کدام حاضر به تحمل ضربه های شلاق شدند واضح است که او بیشتر ضعیفه را دوست دارد. اگر هر دو حاضر شدند آن وقت میشود ضربه های شلاق را به مزایده گذاشت و در میان چندین عاشق آن کسی که بیشتر از همه پوست کلفت تر بود و بیشتر شلاق خورد معلوم میشود عشقش بیشتر است و او شایسته ی ضعیفه میباشد.

البته اگر دو زن یا بیشتر عاشق مردی بشوند با همین طریقه و یا بوسیله در جوال کردن و سنگسار نمودن ایشان درجه عشق را میشود بدست آورد. چنان که ملاحظه میشود این امر حسی است و خیلی کمتر از طرق دیگر اشتباه بر میدارد. کشف علمی میزان العشق در محافل علمی و دنیای علوم بی اندازه مهم است. از آن گذشته اهمیت آن در حیات انفرادی و اجتماعی نیز بر همه عالمیان معلوم و واضح می باشد.

 نوشته ای از صادق هدایت بدون تلخیص
بر گرفته از  طرفه

آزار

امروز بعضی از کامنتها را که ثبت انها را لازم نمیدیدم مروری میکردم چشمم به یکی از انها افتاد  فردی چند شعری را ارسال نموده بود دو بار ان را خواندم اما هرچه فکر کردم که هدف نویسنده از ارسال انها به این وبلاگ چه بوده است چیزی دستگیرم نشد حال شما بخوانید شاید چیزی متوجه شوید و برایم بنویسید که نیت نویسنده از این اشعار چه بوده است البته اگر اشتباه نکنم به احتمال قوی شعر دوم از مهدی سهیلی است.

  
مار از پونه من از مار بدم می آید

یعنی از عامل آزار بدم می آید

هم ازین هرزه علف های چمن بیزارم

هم ز همسایگی خار بدم می آید

کاش می شد بنویسم بزنم بر در باغ

که من از این همه دیوار بدم می آید

دوست دارم به ملاقات سپیدار روم

ولی از مرد تبردار بدم می آید

ای صبا بگذر و از من به تبر دار بگو

که از این کار تو بسیار بدم می آید

عمق تنهایی احساس مرا در یابید

دارد از آینه انگار بدم می آید

آه ای گرمی دستان زمستانی من

بی تو از کوچه و بازار بدم می آید

لحظه ها مثل ردیف غزلم تکراریست

آری از این همه تکرار بدم می آید

............................................................ پایان

باد به گوشم رساند،بانگی از آن دور ها 

همره این بانگ بود ولوله ها شورها

نعره شود ضجه ها،رنج شود گنج ها

خواجه چرا نشنود ناله رنجور ها؟

"رشته"ی آه فقیر بر اثر درد ورنج

"مار"شود روی گنج ای همه گنجور ها!

گر که سلیمان شوی،تکیه به لشگر مکن

باد چو طوفان شود از نفس مور ها

صورت انسان بسیست سیرت انسان کجاست؟

وای اگر بردمد،نفخه در این صور ها

بال بزن چون عقاب

تا زبر آفتاب

در دل ظلمت مرو،همره شبکور ها

نغمه حق را شنو از غزل بلبلان

تا نرباید دلت غلغل سنتورها

نوشت اگر آرزوست بیم چه داری ز نیش؟

رنجه نسازد تو را وزوز زنبورها

در دل دریای عشق ماهی صد رنگ بین

آه چه شد دام ها وای چه شد تور ها

دست خدا بسته نیست تا ز تو موسی کند

نعره بزن چون کلیم تا نگری طور ها

دشت مزاران نگر،چهره خود را ببین

جلوه گه مرگ توست آینه ی گورها

بی می وساقی دلم مست خدا می شود

چون بدرخشد به تاک،خوشه انگور ها

تا که علی بنده است قول اناالحق خطاست

از سر دیوانگی است نق نق منصور ها

کوچه عهد قدیم تازه کند داغ من

زان که غم کودکی آورد از دورها

................................................. پایان 

چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفألی می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
"ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم.

مهندس تاک

امروز در بین نوشته های دست نویس به دنبال مطلبی بودم چششم به نوشته مهندس حسین تاک افتاد این نوشته تصویر او را در مقابل دیگانم زنده کرد میخواستم زنگی بزنم و احوالش را بپرسم اما خط جواب نداد.

روزی که شنیدم تاک برای همیشه از ساراول  رخت مکان بست خود عازم سفر به شیراز بودم

 بدون شک او می توانست مهندس خوبی برای ساراول باشد اما سطوحی از خشونتی که او در جین کار از خود باقی میگذاشت مانع از رویت این افتدار بود تاک را همه به خوبی میشناسند مثل کلمه ساراول. 

روح لطیف و شاعر گونه او جدای از داد و فریاد هایش  بود بدون شک او بیرون از ساراول موفق خواهد بود تعدادی که او را نشناخته بودند ( ازجمله خود من ) اگر به نوشته هایش رجوع کنند در میبند که حقیقتی را بیان میساخت که چون از زبان تاک ایراد شده بود جدی گرفته نمی شد اما حالا که رفته است فرصتی است تا  برای بررسی انها

در سالن یک  در سالن 2 و در انبار همه شاهد غرلند و تهدید های او بودند به خوبی میدانم که او در جایی که خواهد رفت نمی تواند شخصیت اینگونه خود را تغییر سازد اما در ان مکان نیز به فکر تغییرات کلی و اصولی خواهد بود که شاید در آنجا نیز از این روزنه مجددا صدمه ببیند.

به هر ترتیب

تاک

از پرسنل خوب ساراول است از آن پرسنلهایی که هرگاه او را فرا بخوانند کینه و عداوت را جایگزین

پاسخ مثبت نمی نماید.